دیانا خانمدیانا خانم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته گونه ای همزاد ماه

دیانا پیشگو

امروز دیانا خانم با مادر بزرگشون صحبت می کردن تا تولدشونو تبریک بگن و در خلال صخبت فرمودن : مامان من قراره بعد عید برای من خواهر و برادر به دنیا بیاره من مادر :  مادربزرگ : دیانا آبجی دوست داری یا داداشی : من آبجی می خوام تا باهاش بازی کنم ************************8 به تازگی دختر نازنین من وابستگی  شدید به مادر پیدا کرده و من از این بابت کمی مشوش شده ام امشب که می خواستم برای خرید بیرون برم : دیانا جانم پیش بابا بمون تا برگردم دیانا : نه مامان.نرو آخه اگه بری دلم برات تنننننننننننننگ می شه فدای دختر ناز و مهربونم که امروز کلی ملوس شده و تو بغل مامان چرت عصرونه زده ...
18 اسفند 1392

دسته بندی

امشب دیانا پیش نهاد کردن که مهمونی بازی کنیم و دوستهای دیانا یعنی همون عروسکها به منزل دیانا خانم بیان بعد قرار شد در پایان مهمانی به هر کدوم یک گیفت از طرف دیانا اهدا بشه و چند چوب بستنی به عنوان چوب شور به دوستان بدیم من هم وارد ماجرا شده و فرصت رو غنیمت شمرده و تعداد زیادی چوب آورده و از دیانا خواستم اونها رو به دسته های دو و سه تایی تقسیم کنه دسته های دوتایی برای عروسکهای کوچولو و به قول دیانا قد کوتاه ها و دسته های سه تایی برای قدبلندها و دختر پرمهرم به خوبی از عهده این تقسیم و اهداء یادگاریها برآمد     همیشه خانه ات آباد و سفره ات گسترده و دستت گشاده باد آمین ...
17 اسفند 1392

حمام آفتاب

امروز آفتاب خوبی به اتاق عشق ابدی من می تابید و در زمستان هوا بسیار مطبوع بود و من پنجرا را باز کردم تا لذتی این حس را دختر آسمانیم بچشد دیانا گلم در حال بازی بود و با این خورشید جان افزا تصمیمی جدید گرفت مامان ببین اینا رو تخت خوابیدن و دارن حموم آفتاب می گیرن مثل استخری که ما رفتیم هتل ( ارمغان سفر به تایلند )   ...
17 اسفند 1392

جمعه بدون شهربازی؟؟؟؟

دیانا جانمان جمعه را به واسطه حضور پدر و صد البته رفتن به شهربازی می شناسد اصلا مگه جمعه بدون شهربازی ، جمعه میشه؟ امروز رفتیم مجدد تیراژه تا مادر برای عید خرید کند اکا بسیار شلوغ بود و کالای مناسب یافت نشد و شب هم رفتیم عروسی به یاد میارم زمانهایی که دخترم مدام در مجالس گریه سر می داد و من و پدر به نوبت در بیرون مهمانی ها دیانا خانم را سرگرم یا خواب می کردیم و حالا عسل من بزرگ شده و دوست پیدا می کنه و تنهایی می رن می گردن در مهمانی ها و البته که مادر دورادور مراقبه دردونه اش است به علت علاقه زیاد دو بار بلیط پرداخت کردیم . نوش جونت بپر گلم           اینم جایزه شهر بازی!!!!!...
16 اسفند 1392

عکاسی عمو مهربان

امروز قرار بود بچه ها با سفره هفت سین که در آتلیه نزدیک کلاس بود عکس بندازند ساعت یک رفتیم و به خاطر مسیری که پیموده بودیم عکس انداختیم تا دست خالی برنگردیم وگرنه صحنه جالبی نداشت  در پی این رخداد تصمیم دقیقه 90 گرفتم تا دیانا خانم رو به آتلیه سال قبل ببرم میرداماد شلوغ بود و بعد 30 دقیقه رسیدیم و از بخت خوب و البته یاری خدا مشتری ساعت 3 نیومده بود و با سه دکور عکاسی انجام شد   امروز به دلیل تقارن با روز درختکاری ، در این باب با دخترمان سخن راندیم و شنیدیم ...
15 اسفند 1392

نرم نرمک میرسد ....

نرم نرمک می رسد اینک بهار               خوش به حال دخترم بله امروز هوا گرم بود و ما رفتیم پارک . تاب جدید و وسایل جدیدتر همگی از نزدیک بودن بهار حکایت داشت           کاج جمع کردیم و جوانه ها را دیدیم   مامان ببین منو چطوری خودمو نگه داشتم روی دیوار و من هم  به به و چه چه کردم   یک درخت با ریشه بامزه     گربه سبیلو مقیم دایم پارک   دیانا جون و دو خواهر دو قلو ( فاطمه و زهرا )     مامان من و دوستم دو قلو ایم چون یه جور نشستیم ...
15 اسفند 1392

خیاط خونه دیانایی

امروز سر دخترم خیلی شلوغ بود چرا؟ دیانا : چون داره عید میشه و همه اومدن تا من براشون لباس بدوزم و حموم ببرمشون مامی : دیانا عزیزم ، خیلی کار می کنی قربونت برم دستای کوچولوت خسته میشن . اینقدر زحمت نکش دیانا : اشکالی نیست . خسته نمیشم و کارم تموم شد استراحت می کنم ...
15 اسفند 1392

هوش عاطفی

دانیل گلمان  اعتقاد دارد رهبرانی که بیش از همه تاثیرگذار هستند، هوش عاطفی سرشاری دارند. و حال هوش عاطفی چیست؟  این هوش 5 جزء اساسی دارد که اولین آن «خودآگاهی» است؛ یعنی توانایی تشخیص و فهم روحیه، عواطف و انگیزه‌های خود و همچنین تاثیر آن بر دیگران. انسانی که هوش عاطفی بالایی دارد، قادر است دیگران را به‌راحتی متقاعد کند. دومین ویژگی، «اداره کردن خود» است. اگر می‌توانید روحیه خود را کنترل کنید، اگر می‌توانید خود را مدیریت کنید، می‌توان نتیجه گرفت که هوش عاطفی شما بالا است. «انگیزه و اشتیاق»، یعنی کشش شدید برای کسب خوش‌بینی و تعهد سازمانی، داشتن هدف و دنبال کردن آن...
14 اسفند 1392

دفتر کاردستی

از یه روزی که خاطرم نیست ، قیچی به دست گرفت و تمرین کرد و برید و هر جا حوصله دقت کردن نداشت با دست می برید. از اون روز به بعد ، هر روزش ما کاردستی درست کردیم و به دیوار زدیم و از اعماق وجود به به گفتیمو بعد از مدتی دیگر هیچ هیچ جای خالی بر دیوارهای اتاق نماند و حتی برخی از آثار هنری به خارج از اتاق انتقال داده شد تا روی مابقی دیوارها نصب شود و همه خانه زیبا گردد. از آن تاریخ به بعد به فکر انتقال و یا درست کردن درست کردنیهایمان در دفتری مخصوص افتادیم و این ماحصل کار است: سعی می کنم از تمام آثار هنرمند بهشتی و خردسالم به مرور عکس بگذارم   و اولین اثر این مجموعه 92/8/20     و این دو کار و برش پارچه اند ...
14 اسفند 1392

سبزه عید

امروز با دختر گلم و با کمک دستان کوچک و پرمهرش عدسها را داخل ظرفها ریختیم و دستانی آرامش بخش به آنها آب داد و از لحضه آب یاری به بعد هر هر هر دقیقه می پرسد:مامان عید شده مامی : نه عزیزم .15 بار بخوابیم و بیدار شیم عیده مامان فردا عیده: مامی : نه عزیزم .چند روز دیگه مامان بدو بدو زود خونه رو تمیز کنیم ، منم ببر حموم تمیز بشم تا زودتر عید بشه مامی : عزیز دلم ، عید زودتر نمیاد باید چند روز بگذره.شما هم مثل فرانکلین شدی مادر که منتظر عیده تا نی نی کوچولو اونها به دنیا بیاد مامان سبزه هامون جوونه زده ؟ مامی : دختر بهاریم باید صبر کنیم   فدای اون بی طاقتی شما برم که صبرتم مثل دستات کوچیکه ...
14 اسفند 1392